جزیره خیــال
داستان کوتاه طنز, مذهبی, سرکاری, عشقی و ...

عکسی جالب از جشنواره ی حامله ها این عکس برای ندیدن است! تبریک سال 92 بالا بردن اعتماد به نفس درود بر پیرمردی ... نمونه ژست برای شروع عکاسی بهتر از آقایان چطور از رعد و برق عکاسی کنیم؟ یک تمرین ساده برای تقویت چشم عکاسی ۱۰ نکته عکاسی در آتلیه برای داشتن پرتره ای جذاب تر خسرو شكيبايي گذری به دنیای زیبای پرندگان تصاویری از هواپیماهای جنگنده ایران تلویزیون ۹۰ اینچی شارپ + عکس جدید ترین و جالب ترین کپی برداری چینی ها از یک لامبورگینی! مطلب خواندنی / دشمنی عجیب و غریب یک کلاغ با یک پیرزن ! عکس/ دریاچه ی بسیار زیبا و پنج رنگ لحظه تولد حشره پس از شش ماه انتظار/برندگان جايزه تصاوير برتر علمي «اويركا 2012» معرفي شدند کاریکاتور | افزایش قیمت خودرو کاریکاتور | طرح 3-3-3-3 ادامه 6-3-3 در مدارس است کاریکاتور / راز بقا ... ! بهترین ورزش‌ ها برای افزایش متابولیسم چند نکته ورزش چه فوایدی برای افراد مسن دارد؟ دستورالعملی برای خواب عکس تامل برانگیز ورزشی آن نقطه که زیر باء بسم الله است جیبهای دلم را می گردم گفتم شبی به مهدی چه انتظار عجیبی... یک حدیث از حضرت زهرا (سلام الله علیها) چشم بادومی اشتباه است چه زیبا! گفتم دوستت دارم ! میدونم نشنیدی از من یه بار بگم دوسِت دارم نانوا هم جوش شیرین میزند یا مهدی من که نباشم


چشمه
داستان های کوتاه و خواندنی

در باغی چشمه‌ای‌بود و دیوارهای بلند گرداگرد آن باغ، تشنه‌ای دردمند بالای دیوار با حسرت به آب نگاه می‌کرد. ناگهان خشتی از دیوار کند و در چشمه افکند. صدای آب مثل صدای یار شیرین و زیبا به گوشش آمد. آب در نظرش شراب بود. مرد آنقدر از صدای آب لذت می‌برد که تند تند خشت‌ها را می‌کند و در آب می‌افکند.
 
آب فریاد زد: های، چرا خشت می‌زنی؟ از این خشت زدن بر من چه فایده‌ای می‌بری؟...


 

تشنه گفت: ای آب شیرین! در این کار دو فایده است. اول اینکه شنیدن صدای آب برای تشنه مثل شنیدن صدای موسیقی رُباب است. نوای آن حیات بخش است، مرده را زنده می‌کند. مثل صدای رعد و برق بهاری برای باغ سبزه و سنبل می‌آورد. صدای آب مثل هدیه برای فقیر است. پیام آزادی برای زندانی است، بوی یوسف لطیف و زیباست که از پیراهنِ یوسف به پدرش یعقوب می‌رسید .

فایدة دوم اینکه: من هر خشتی که برکنم به آب شیرین نزدیکتر می‌شوم، دیوار کوتاهتر می‌شود. 

خم شدن و سجده در برابر خدا، مثل کندن خشت است. هر بار که خشتی از غرور خود بکنی، دیوار غرور تو کوتاهتر می‌شود و به آب حیات و حقیقت نزدیکتر می‌شوی. هر که تشنه‌تر باشد تندتر خشت‌ها را می‌کند. هر که آواز آب را عاشق‌تر باشد. خشت‌های بزرگتری برمی‌دارد.



:: برچسب‌ها: داستان کوتاه, چشمه,

نویسنده : تاریخ : 3 / 4

مرد کثیف وتمیز

 

داستان های کوتاه و خواندنی
استاد اصولا منطق چیست ؟
معلم کمی فکر کرد و جواب داد : گوش کنید ، مثالی می زنم ، دو مرد - پیش من می آیند. یکی تمیز ودیگری کثیف من به آن ها پیشنهاد
می کنم حمام کنند.شما فکر می کنید ، کدام یک این کار را انجام دهند ؟
هردو شاگرد یک زبان جواب دادند : خوب مسلما کثیفه !
معلم گفت : نه ، تمیزه . چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدر
آن را نمی داند.پس چه کسی حمام می کند ؟
حالا پسرها می گویند : تمیزه !
معلم جواب داد : ....

نه ، کثیفه ، چون او به حمام احتیاج دارد.وباز پرسید :

خوب ، پس کدامیک از مهمانان من حمام می کنند ؟

یک بار دیگر شاگردها گفتند : کثیفه !

معلم دوباره گفت : اما نه ، البته که هر دو ! تمیزه به حمام عادت دارد و

کثیفه به حمام احتیاج دارد. خوب بالاخره کی حمام می گیرد ؟

بچه ها با سر درگمی جواب دادند : هر دو !

معلم بار دیگر توضیح می دهد : نه ، هیچ کدام ! چون کثیفه به حمام

عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد!

شاگردان با اعتراض گفتند : بله درسته ، ولی ما چطور می توانیم

تشخیص دهیم ؟هر بار شما یک چیزی را می گویید و هر دفعه هم درست است

معلم در پاسخ گفت : خوب پس متوجه شدید ، این یعنی: منطق !

و از دیدگاه هر کس متفاوت است



:: برچسب‌ها: داستان کوتاه, مرد کثیف و تمیز,

نویسنده : تاریخ : 3 / 4

ابولهول

((( به نام خدا )))

ابوالهول غول افسانه‌های مصر باستان و اسطوره اُدیپ، مخلوطی از انسان و حیوان با پیکری از شیر، مزیّن به بال‌های عقاب و دارای کله‌ای شبیه سر زنان است. این موجود افسانه‌ای کسانی را که موفق به حل معمّای او نمی‌شدند می‌کشت و در نظر مصریان باستان مظهر آفتاب محسوب می‌شد، ابوالهول بزرگ که در مصر قرار دارد از صخره‌ای تراشیده شده است و ۱۷ متر ارتفاع و ۳۹ متر طول دارد.

http://www.daemery.com/images/egypt/IMG_8388_web_a.JPG

http://www.daemery.com/images/egypt/IMG_8380_web.JPG



:: موضوعات مرتبط: ، ،
:: برچسب‌ها: ابولهول, ابولهل, عجایب هفت گانه, مجسمه ابولهول,

نویسنده : ویروس تاریخ : 1 / 4

دلداده ی نابینا

دختری بود نابینا
که از خودش تنفر داشت
که از تمام دنیا تنفر داشت
و فقط یکنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنین گفته بود
« اگر روزی قادر به دیدن باشم
حتی اگر فقط برای یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم
عروس تو خواهم شد »

 


***
و چنین شد که آمد آن روزی
که یک نفر پیدا شد
که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد
و دختر آسمان را دید و زمین را
رودخانه ها و درختها را
آدمیان و پرنده ها را
و نفرت از روانش رخت بر بست

***
دلداده به دیدنش آمد
و یاد آورد وعده دیرینش شد :
« بیا و با من عروسی کن
ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام »

***
دختر برخود بلرزید
و به زمزمه با خود گفت :
« این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ »
دلداده اش هم نابینا بود
و دختر قاطعانه جواب داد:
قادر به همسری با او نیست

دلداده رو به دیگر سو کرد
که دختر اشکهایش را نبیند
و در حالی که از او دور می شد گفت
« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشی



:: موضوعات مرتبط: ، ،
:: برچسب‌ها: داستان کوتاه, دلداده نابینا,

نویسنده : تاریخ : 1 / 4

باران

چتـــــــــــــــــــرها را ببندیم

به ضیافت قطره های پاک باران برویم و بگذاریم باران گناهانمان را پاک

کند و بشوید.

نگاه خسته مان را زیر باران تازه کنیم چرا که فردا طلوع پاک رویاهاست.


چترهارا ببندیم باران زیباست...!

 



:: برچسب‌ها: جملات زیبا,

نویسنده : تاریخ : 31 / 3



تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به جزیره خیــال مي باشد.